سلام علیکم
این تلاوت تصویری استاد مصطفی اسماعیل که در سال 1966 اجرا شده , برای اولین بار در ماه مبارک رمضان از تلویزیون کشور مصر پخش شده است .
|
تلاوت سوره های «غاشیه, فجر و علق» استاد مصطفی اسماعیل زمان : 19:18 حجم: 49 مگ |
استاد شحّات محمد انور، قارى مسجد امام رفاعى در روز 1 ژوئیه 1950میلادى در روستاى کفرالوزیر که مرکزى دور افتاده در استان قهلیه است در یک خانواده کمجمعیت متولد شد. بیش از سهماه از ولادت او نگذشته بود که پدرش وفات یافت و کودک خردسال نتوانست لذت پدر داشتن را بچشد. و چون هیچ مهر وعطوفتى مانند مهرمادرى نیست، مادرش فرزند کوچک را به دامن گرفته و براى اقامت در منزل پدرش رهسپار شد تا با دائى هاى او زندگى کند چرا که دائى او وى را همچون پسر خود در برمىگرفت و بهترین امانت دار او بود،او به یادگیرى و حفظ قرآن اقدام کرد او در مکانی قرار گرفته بود که تأثیر زیادى در رشد و نمو او داشت.
وی به واسطه دائى اش از محضر استاد حلمى محمد مصطفى در حفظ قرآن کریم مستفیض شد و در سن هشت سالگی حافظ قرآن گردید. وقتى به سن 10 سالگى رسید دائى اش او را به یکى از روستاهاى مجاور(کفرالمقام ) برد تا تجوید قرآن را به دست مرحوم استاد سید احمد فرارحى که سرپرستى او را به عهده داشت و رعایت واهتمام خاصى به او داشت فرا گیرد چرا که استعدادى که او را شایسته مى ساخت تا یکى از مشهورترین قاریان مصر بلکه همه جهان باشد را در خود داشت."در آن دوره من با حفظ کردن قرآن کریم سعادتى وصفناشدنى یافتم مخصوصاً پس از اتمام حفظ قرآن و در اثناء یادگیرى تجوید آن، و به خاطراین که صداى زیبائى داشتم واداءِ لحن من شبیه اداء قاریان بزرگ بود بر هم دوره اى هایم پیشى گرفته و در میان آنان به استاد کوچک شناخته مىشدم و این موضوع ایشان را خشنود مى ساخت، هم کلاسى هایم در مکتب به دنبال فرصت بودند که استاد مشغول کارى شود تا از من بخواهند که با تجوید، آیات قرآن را برایشان بخوانم و چنان مرا تشویق مى کردند که گویى من قارى بزرگى هستم، و یک بار استاد از دور صداى مرا شنید، همانجا ایستاد و به من گوش مى داد تا این که از تلاوت فارغ شدم و از آن پس اهتمام بیشترى به من مىکرد و تمرکز بیشترى به من داشت چرا که آینده خوب و روشنى را از من متوقع بود. به یاد مىآورم که در ضمن یادگیرى قرآن کریم براى همکلاسىهایم، زیاد تلاوت مىکردم روزى یکى از ایشان فکرى کرد، او یک قوطى کبریت تهیه کرد و جعبه آن را توسط یک نخ بلند به کِشُو آن متصل کرد، من یک قسمت را در مقابل دهانم مى گرفتم و مىخواندم گویى که میکروفون است و هر یک از دوستانم قسمت دیگر را به گوش میچسباندند تا طنین صدا را از آن بشنوند که زیبا و قوىّ مىشد.